×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

aya eshghe vagheyi vojod dare???

آهای مسافر خسته ی من

مسافر خسته من آهاي مسافر خسته من ، دستت را بگذار بر روي دل من ميبيني که من نيز مثل تو خسته ام ، ميبيني که من نيز مثل تو با غمها نشسته ام آهاي مسافر خسته من ، عاشق دل شکسته ات شده ام ، ببين مرا که محو نگاه زيبايت شده ام من اينجا و تو آنجا هر دو دلشکسته ايم ، تا اينجا هم اگر نفسي است براي هم زنده ايم من براي تو ميشکنم و تو براي من ، راه راست بي فايده است ، تقلب ميکنيم تا زندگي مات شود در اين دايره غم... آهاي مسافر خسته من ، شب آمده و باز هم ياد تو در دلم ، ستاره ها خاموش ، من مانده ام و وجودم که در حسرت است ، در حسرت يک آغوش .... آغوشي که لذتش تنها با تو است ، دنيا خواب است ، کاش بودي که بيداري ام تا سحر عادت است آهاي مسافر خسته من ،کجا ميروي ، جايي نداري براي رفتن ، همه جا ماندنيست ، جز اينجا که نميتوانيم بمانيم براي هم.... شعر غم ميخوانم و اشک در چشمانت ، غم براي يک لحظه رود درمان ميشود آن درد حال پريشانت من براي تو فدا ميشوم و تو براي من ، همه وجودم فدايت ، تو آرام بمان تا خيالش راحت شود دل من.. آهاي سرنوشت ، با ما هم؟ ما که در زندگي به ناحق باختيم و چيزي نگفتيم، در آتش عشق سوختيم و باز هم سکوت کرديم ، با غمها همنشين بوديم و با حسرت نشستيم ، هر چه رفتيم، آخر راه بن بست بود و باز هم نشکستيم! رفتيم و رفتيم تا آخر راه ، آخرش پيدا نشد و ما نشستيم چشم به راه... آهاي مسافر خسته من ، دستت را بگذار در دستان من ... ميبيني که تا اينجا هم با تو ماندم، گفته بودم تا آخرش ، آخر قصه را هم برايت خواندم...
سه شنبه 9 مرداد 1391 - 9:49:49 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://janawar.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 10 اسفند 1391   10:25:17 AM

مسافر خسته من آهاي مسافر خسته من ، دستت را بگذار بر روي دل من ميبيني که من نيز مثل تو خسته ام ، ميبيني که من نيز مثل تو با غمها نشسته ام آهاي مسافر خسته من ، عاشق دل شکسته ات شده ام ، ببين مرا که محو نگاه زيبايت شده ام من اينجا و تو آنجا هر دو دلشکسته ايم ، تا اينجا هم اگر نفسي است براي هم زنده ايم من براي تو ميشکنم و تو براي من ، راه راست بي فايده است ، تقلب ميکنيم تا زندگي مات شود در اين دايره غم... آهاي مسافر خسته من ، شب آمده و باز هم ياد تو در دلم ، ستاره ها خاموش ، من مانده ام و وجودم که در حسرت است ، در حسرت يک آغوش .... آغوشي که لذتش تنها با تو است ، دنيا خواب است ، کاش بودي که بيداري ام تا سحر عادت است آهاي مسافر خسته من ،کجا ميروي ، جايي نداري براي رفتن ، همه جا ماندنيست ، جز اينجا که نميتوانيم بمانيم براي هم.... شعر غم ميخوانم و اشک در چشمانت ، غم براي يک لحظه رود درمان ميشود آن درد حال پريشانت من براي تو فدا ميشوم و تو براي من ، همه وجودم فدايت ، تو آرام بمان تا خيالش راحت شود دل من.. آهاي سرنوشت ، با ما هم؟ ما که در زندگي به ناحق باختيم و چيزي نگفتيم، در آتش عشق سوختيم و باز هم سکوت کرديم ، با غمها همنشين بوديم و با حسرت نشستيم ، هر چه رفتيم، آخر راه بن بست بود و باز هم نشکستيم! رفتيم و رفتيم تا آخر راه ، آخرش پيدا نشد و ما نشستيم چشم به راه... آهاي مسافر خسته من ، دستت را بگذار در دستان من ... ميبيني که تا اينجا هم با تو ماندم، گفته بودم تا آخرش ، آخر قصه را هم برايت خواندم like